۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

آیا شخصیتی نابالغ می تواند مدافع حقوق بشر باشد؟

در آغاز تعریفی از شخصیت بالغ ارائه می‌کنم که نگارنده و خواننده مطلب هر دو تعریف یکسانی از این واژه داشته باشند و پس از آن به بسط و گسترش مبحث می‌پردازم.

واژه «شخصیت بالغ»، یکی از واژه‌های کلیدی موجود در نظریه‌ی « تحلیل روابط متقابل» است. تحلیل رفتار متقابل یک تئوری روان‌شناسی است که توسط دکتر اریک برن در سال1950  میلادی ارائه شد و به لحاظ کاربرد در حل مشکلات احساسی و رفتاری، مورد قبول جامعه روان‌شناسی قرار گرفت  و تدریجاً در زمینه‌های مشاوره، روانکاوی، گروه‌درمانی، مدیریت، جامعه‌شناسی و توسعه سازمانی و آموزش، نظریه‌های جدیدی ارایه نمود و گسترش پیدا کرد. این نظریه در هر جایی که انسان‌ها حضور داشته و با یکدیگر رابطه برقرار می‌کنند، کاربرد عملی دارد.

اریک برن» معتقد است که شخصیت هر انسان شامل سه حالت است. هرکدام از این حالات یک نظام کامل از احساسات، افکار و رفتارهایی است که ما با استفاده از آن‌ها واکنش نشان می‌دهیم.  این سه حالت عبارتند از «کودک»، «والد» و «بالغ».

کودک
به آن دسته از رفتار ها، افکار و احساسات انسان گفته می‌شود که به نوعی تکرار رفتارها و بازخوردهای دوران کودکی است. مثلن زمانی که با شنیدن خبری خوشایند بالا و پایین می‌پریم، بخش «کودک» شخصیتمان است که واکنش نشان می‌دهد.

والد

به آن دسته از رفتارها، افکار و احساسات انسان گفته می‌شود که به دلیل تقلید ناخودآگاه از کارهایی که پدر و مادر انجام می دادند و یا برداشت ما از رفتار آنها، ابراز می‌شود. مانند امر و نهی کردن به سایرین.

بالغ

به آن دسته از رفتارها، افکار و احساسات انسان گفته می‌شود که شبیه پردازش کامپیوتری است و پاسخ ما به اتفاقات حال حاضر است. بالغ مجموعه آن دسته از رفتارهایی است که به صورت خودآگاه یاد می‌گیریم و تجربه می‌کنیم.


 هر سه وجه نام‌ برده شده در شخصیت همه انسان‌ها وجود دارد اما تقویت بالغ یکی از اهداف  مهم تحلیل رفتار متقابل است.

افرادی که در زندگی به خودشکوفایی می‌رسند، دارای بالغ قوی هستند. مهمترین ویژگی این افراد آن است کنترل عواطف و احساسات خود را همچون: غم و شادی، خشم، نفرت و عطوفت و ... در اختیار دارند. این افراد به اصول اخلاقی پایبند هستند، طالب صلح و آرامش هستند، به این درک رسیده‌اند که رفتار فرد، خودِ فرد نیست و هنگام نقد، رفتار فرد را نقد می‌کنند نه تمامیت وجود او را. آنها به خود و دیگران اجازه‌ی اشتباه کردن می‌دهند. یک مسئله یا مشکل یک‌بار در زندگی‌شان رخ می‌دهد و پس از حل و فصل دیگر تکرار نمی‌شود. هسته مرکزی شخصیت خود را به خوبی می‌شناسند و خود تعیین می‌کنند که سایرین  تا چه اندازه اجازه نزدیک شدن به این هسته مرکزی را دارند. از سوی دیگر به حدومرزهای سایرین نیز احترام می‌گذارند حتی اگر این افراد همسر و یا فرزندشان باشد.

این افراد اهل قضاوت کردن و پیشداوری نیستند و پیشداوری و قضاوت دیگران نیز تاثیری در سبک زندگی و اهدافشان ندارد. اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود را به خوبی می‌شناسند. ضعف های خود را شناسایی می‌کنند و در جهت رفع آن برمی‌آیند. کمال‌طلب نیستند و واقع‌بینانه اهداف خود را دنبال می‌کنند. خود را صاحب حق و محق می دانند و به حقوق همه موجودات زنده احترام می‌گذارند.

بالغ شدن چه مشکل!

تقویت شخصیت بالغ کار آسانی نیست و مستلزم کسب آگاهی و دانش ِ زندگی، تلاش برای شناسایی خود و در موارد بسیاری بهره‌گیری از دانش و تخصص مشاور و روانشناس است.

اگرچه ایده‌ال آن است که همه افراد وجه بالغ شخصیتشان را تقویت کنند، اما این کار برای بعضی افراد به لحاظ نقش و جایگاهی که دارند الزامی‌ست چرا که آنان می‌بایست به لحاظ عاطفی و روانی بالغ باشند.

چنانچه می‌دانید در رشته پزشکی فرد پس از اتمام تحصیلات موظف است پایبندی به سوگندنامه‌ی پزشکی را اعلام کند و در صورت عدم پایبندی  به آن، مجازات خواهد شد. روانشناس و مشاور نیز می‌بایست اصولی را رعایت کنند که شرط لازم برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان درمانگر است. اصولی همچون رازداری، همدلی، احترام به مراجع و... که دقیقن همان ویژگی هایی است که راجع به شخصیت بالغ برشمرده شد. این امر راجع به مددکاران و پرستاران و مشاوران حقوقی نیز، اگرچه با کمی تفاوت، وجود داشته و دارای اهمیت است.

این یعنی اینکه سوگندنامه بقراط، اصول اخلاقی مطرح شده توسط انجمن روانشناسان آمریکا(A.P.A)، و سایر اصول و قوانینی از این دست، افرادی که وارد این مشاغل و نقش‌ها می‌شوند را موظف می سازد که در نقش و حرفه‌ی خود شخصیت بالغ قوی داشته باشند و اگر چنین نباشند آنان را وادار به پاسخگویی خواهد ساخت و در مواردی نیز مجازات ‌هایی در انتظارشان خواهد بود.

مثالی می‌زنم: مشاوری را در نظر بگیرید که مراجع او، مردی‌ست که به دختر نوجوان خود تجاوز کرده است و حال با همسرش نزد او آمده‌اند تا مشاوره بگیرند. یک روانشناس بالغ در مقابل این مراجع چهره در هم نمی‌کشد و یا واکنشی مبنی بر خشم و نفرت و یا حیرت‌زدگی نشان نمی‌دهد چرا که 1- نیک می‌داند رفتار فرد جدا از خود فرد است و 2- هدف خود را می‌شناسد و می‌داند نمی‌توان از کسی نفرت داشت و بعد به او کمک کرد.

و یا اینکه مثلن پزشک می باید رازداری حرفه‌ای داشته باشد و حق ندارد بدون اجازه‌ی بیمار خود اسراری که بیمار با او مطرح کرده است را با کسی در میان بگذارد. این امر در مورد روانشناسان و روان‌پزشکان نیز صادق است. و چنانچه فردی به این اصول پایبند نباشد، مجازات می‌شود تا جایی که ممکن است مجوز شغلی خود را نیز از دست بدهد.

ویژگی‌های شخصیتی مدافع حقوق بشر


در اینجا نیز می‌بایست با تعریفی از «حقوق بشر» به توافق برسیم.

لازمۀ حقوق بشر، دارا بودن سه کیفیت مرتبط است: این حقوق باید طبیعی (ذاتی انسان ها)، برابر (یکسان برای همه)، و جهان شمول (قابل اجرا درهر جا) باشند. همۀ افراد بشر در هر جایی از جهان باید به دلیل انسان بودن خود، به طور برابر از این حقوق بهره‌مند باشند. با این حال، حقوق بشر زمانی معنای اصلی خود را می یابد که دارای محتوای سیاسی گردد. این حقوق در رابطه با طبیعت به انسان تعلق نمی گیرد؛ بلکه حقوق بشر در درون جوامع جای دارد. قوانین غیر دینی و قوانین اساسی (هرچند ما گاهی این حقوق را «مقدس» می خوانیم) متضمن  این حقوق هستند، و لازمۀ آنها مشارکت فعال بهره مندان از این حقوق است. این حقوق اعطا کردنی نیست، بلکه گرفتنی است.*

مدافع حقوق بشر کیست؟

عام ترین و در عین حال کامل ترین تعریفی که تاکنون از مدافعان حقوق بشر ارایه شده، تعریفی است که کمیساریای عالی حقوق بشر در جزوه‌ای با عنوان «مدافعان حقوق بشر چه کسانی هستند»، در روز جهانی حقوق بشر منتشر کرد. طبق این تعریف، همه کسانی که به طور فردی یا گروهی در حمایت و بهبود حقوق بشر گام  بر‌می دارند، مدافع حقوق بشر محسوب می شوند.

براساس این تعریف، همه کسانی که در حمایت از حقوق زنان، کودکان، محیط زیست، اقلیتهای قومی، جنسیتی، نژادی و .... فعالیت می کنند و یا برای کاهش نقض حقوق بشر و رعایت کرامت انسانها تلاش می کنند، مدافع حقوق بشر محسوب می شوند.

سوالی که مطرح می‌شود و باید مورد توجه قرارگیرد این است که برای یک مدافع حقوق بشر داشتن چه ویژگی‌هایی الزامی‌ست؟ به عبارتی آیا لازم است مدافع حقوق بشر نیز مانند روان‌شناس، پزشک، مددکار،و...  بخش «بالغ» شخصیتش قوی باشد؟ آیا کسی که در پی بهبود بخشیدن به شرایط و وضعیت زنان، کودکان، مهاجران،تن فروشان، همجنسگرایان، و... است، موظف است برون ریزی احساسی خودرا در مواجه با نقض حقوق آنان مهار کند؟ چگونه یک مدافع حقوق بشر می‌تواند مانع از تاثیرو دخالت مسائل و مشکلات فردی خود، در فعالیتهای حقوق بشری خود شود؟ آیا کسی که وجودش سرشار از تاثیرات مسائل و مشکلات تلمبار شده و حل نشده است می‌تواند ناخودآگاه خود را در مواجهه با مسائل کاری بعضن پیچیده و مشکل مهار کند؟

آنچه واضح و مبرهن است، این است که مدافع حقوق بشر یک انسان است با تمامی ویژگی ‌ها، مسائل و مشکلات سایر انسانها. او ممکن است دوران کودکی دشواری را گذرانده باشد، در کودکی مورد آزار و یا تجاوز جنسی قرار گرفته باشد، تنبیه فیزیکی شده باشد، فرزند طلاق باشد، طلاق گرفته باشد و...

نگارنده بر این اعتقاد است که یک مدافع حقوق بشر، حتمن و باید به لحاظ شخصیتی بالغ باشد، او می‌بایست قبل از پذیرفتن این نقش مسائل و مشکلات فردی خود را حل و فصل کرده و از آن گذشته باشد. چرا که فرد نابالغی که توانایی مهار کردن احساسات و عواطف خود را ندارد، سرشار از مشکلات و تناقضات حل نشده است، ادبیات گفتاریش پر است از بایدها و نبایدها. عرصه اقتصادی و درآمد‌زایی برایش فاقد اهمیت است، دچار حس خودبرتر بینی است و باورهای مسموم فراوان دارد، هنر گوش دادن ِ فعال را نمی‌شناسد و ... نمی‌تواند،حتی اگر بخواهد نیز باری را از روی دوش بشری بردارد و مانع از ضایع شدن حقوق فردی دیگر شود.

این گونه است که می‌بینیم افرادی را که ادعای نوعدوستی و صلح طلبی و شوق رسیدن به دنیایی آرام و برابر دارند، اما به صورت خودآگاه و ناخودآگاه نفرت و خشونت می‌پراکنند. به جای نقد گفتار و رفتار هویت افراد را تخریب می‌کنند، خود را دانای کل می‌پندارند و دائم در حال پیچیدن نسخه هستند. اینان در واقع کسانی هستند که خود و ضعف‌ها و مشکلات شخصیتی خود را در پس مشکلات مردم و عناوین دیگر پنهان می‌کنند. به عبارتی سوراخ سنبه‌ها و چاله های وجود خود را با هر وسیله ای می‌پوشانند تا خود را فراموش کنند و اینگونه است که شاید ناخواسته هر لحظه نقابی عوض می‌کنند تا جایی که خود نیز دروغ بزرگ خویش را باور می‌کنند.

قدرمسلم اینکه ما کاملن انسان هستیم و نه انسان ِ کامل. اجازه داریم در جریان زندگی اشتباه کنیم، شکست بخوریم، پیروز شویم و بیاموزیم. ایده‌ال آن است که هیچ انسانی رشد فردی و خودشناسی را بی‌اهمیت نشمارد، اما این امر درمورد افرادی که می‌خواهند شرایطی را بهبود بخشند و در راستای کمک به دیگران گام بردارند، الزامی‌ست. باشد که نقش خویش را آگاهانه انتخاب کنیم و از آن سنگری برای پوشاندن ضعف‌های خود نسازیم. اهداف خود را بشناسیم و در جهت رفع مشکلات و تناقضات و ضعف‌های رفتاری خود برآییم؛ باورهای نادرست خود را شناسایی کنیم و در صدد اصلاح آن برآییم.

انجام این امر اگرچه دشوار اما کاملن امکان‌پذیر است. کافی‌ست بخواهیم و باور خود را راجع به زندگی فردی‌مان اصلاح کنیم. یکی از خواص مشخصه جامعه ما این است که اکثر افراد می‌خواهند مواظبت از دیگری را به عهده بگیرند. باید مراقب باشیم، فعالیت هایی که انجام می‌دهیم، برای فرار از خودمان نباشد. از سفر به درون خویش نهراسیم. این احساس که به خود حق بدهیم، سهمی از زندگی را فقط برای خود برداریم بدون اینکه احساس گناه کنیم، برای بسیاری از افراد تقریبن محال است.به همین دلیل ترجیح می‌دهیم خواسته‌ها، نیازها و ضعف‌هایمان را نادیده بگیریم و این درحالی‌ست که حتی اگر بخواهیم نیز نمی‌توانیم اثرات این انکار را از سایر زوایای زندگی‌مان پاک کنیم. وقتی به خود حق بدهیم و بپذیریم حق داریم از مواهب زندگی به تمامی برخوردار شویم، آنگاه برای بهبود زندگی فردی و دستیابی به بلوغ روانی تلاش می‌کنیم و آنگاه به خودی خود شاهد تاثیر آن بر زندگی اجتماعی خود و جامعه هستیم. باور کنیم از هیچ نمی‌توان بخشید. باور کنیم صدای عملمان بسیار بلندتر از صدای حرفمان است.



*هانت، لین. (2007). ابداع حقوق بشر

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

افسردگی «برونزاد»، علایم و علل، پیشگیری و درمان


افسردگی که مشخصه آن احساس اندوه و در بعضی موارد کاهش فعالیت است در طبقه اختلالات عاطفی یا خلق جای گرفته است. اگر افسردگی در نتیجه موقعیت قابل تعریفی رخ دهد و انتظار برود که با کاهش تاثیر موقعیت از بین برود، تشخیص ِ اختلال سازگاری به همراه خلق افسرده مطرح می‌شود و شخص، مبتلا به اختلال خلق درنظر گرفته می‌شود. چنانچه افسردگی شدید باشد درآن صورت، اختلال افسردگی عمده نامیده می‌شود واگر شدت آن کمتر یا کاملا عاجزکننده نباشد، اختلال افسرده‌خویی نامیده می‌شود.
عده‌ای از محققین معتقدند افسردگی می‌تواند روی پیوستاری از اندوه تا طبقات بالینی شدید مطالعه شود. در بین افرادی که به دلیل مشکلات روانشناختی درخواست کمک می‌کنند، افسردگی مشکل شایع‌تری است
دو ویژگی اختصاصی افسردگی عبارتند از: خلق ناشاد (غم ،اندوه، ناراحتی،نگرانی) و فقدان علاقه و لذت، در تقریبا همه فعالیت‌های عادی وسرگرمی‌های فرد. تشخیص افسردگی مستلزم وجود دست کم یکی از این دو ویژگی است. به‌علاوه دست کم 4 مورد از رفتارها یا احساسات زیر نیز باید وجود داشته باشد: کم اشتهایی یا تغییر وزن (کاهش یا افزایش وزن) ، اشکال در خوابیدن، خستگی مفرط، آشفتگی روانی- حرکتی یا افزایش کندی پاسخ قابل مشاهده، سرزنش خود یا احساس گناه نابجا، ناتوانی در تمرکز حواس، کاهش حافظه،  افکار دایمی مرگ، خودکشی یا آرزوی مردن، کاهش شدید میل جنسی و گریه‌ی زیاد.  زنان افسرده نسبت به مردان، علایم بیشتری را دارا می‌باشند.

این مقاله در رابطه با آن دسته از افسردگی هایی است که علل بیرونی دارند وبا تغییر یا کاهش تاثیر موقعیت بهبود می یابند(افسردگی برونزاد) و آن دسته از افسردگی هایی را که عامل ایجاد کننده آن به بعد زیست شناختی برمی‌گردد را در بر نمی‌گیرد . هرچند خواندن این مقاله برای آن دسته از افراد نیز که علل بوجود آورنده افسردگی‌شان بی تعادلی شیمیایی ( تیرویید نا منظم، کم خونی شدید، کمبود شدید ویتامین ب، سردردهای میگرنی و...)  می‌باشد و اغلب از نسخه های روان‌پزشکی استفاده می‌کنند نیز می‌تواند جالب و سودمند باشد.
افراد مبتلا به افسردگی برونزاد، دارای وجوه اشتراک قابل تاملی می‌باشند.«تفکر غیر منطقی»، «فقدان اطلاعات»، «نداشتن بلوغ عاطفی» و عدم برخورداری از دانش لازم برای ایجاد زندگی سالم و بهنجار از جمله این ویژگی‌ها می‌باشند.
این افراد در جریان یادگیری اجتماعی، باورها و فرضیه‌های متعددی درباره‌ی زندگی خود کسب می‌کنند که این باورها می تواند مضر و نامولد باشد.

  تفکر غیر منطقی:
اعتقاد به باورهای نامولد و عدم تناسب و همخوانی خواسته‌ها و بایدها و نبایدهای فرد با واقعیت، تفکر غیرمنطقی یا خطای شناختی نامیده می‌شود. به‌عنوان مثال باورهایی از این قبیل که: «ما مطمئنا به چیزی یا کسی قوی‌تر و بزرگ‌تر از خودمان نیاز داریم تا به آن تکیه کنیم» و یا«ما باید کنترل کامل بر امور داشته باشیم» از جمله تفکرات غیر منطقی رایج است. البرت الیس(2007-1913) به 11 مورد از این تفکرات غیرمنطقی اشاره کرده است و آرنولد لازاروس(-1932 )، 40 مورد از این تفکرات غیر منطقی را تحت عنوان 40 فکر سمی بازگو می‌کند.
آرمانی بودن و غیرقابل دسترس بودن اهداف فرد و عدم انطباق این اهداف با توان و ظرفیت فرد را نیز می‌توان در همین مقوله جای داد.
 فقدان یا از دست دادن اطلاعات:
در خلال فرایند یادگیری اجتماعی اگر افراد فرصت یادگیری از طریق تجربیات خود، یا مشاهده و تقلید از دیگران را انکار کنند، از ارضای نیازهای ضروری برای ادامه زندگی محروم می شوند ودر موقعیتهای اجتماعی ویا حتی خیلی از موقعیت‌های ساده زندگی نمی‌دانند چگونه رفتار کنند که این مسئله، منجر به نارضایی فرد از خود و بروز افسردگی می‌شود. برای مثال کودکانی که تحت حمایت افراطی والدین بوده اند، وقتی که بزرگ می‌شوند و به دنیای بزرگسالی وارد می‌شوند، نمی‌توانند در برابر بسیاری از مسایل رفتار قاطعانه از خود نشان دهند. در چنین شرایطی تا زمانی که فرد این مهارتها را کسب نکرده است مشکلات عاطفی‌اش ادامه خواهد یافت.
داشتن زندگی سالم و بهنجار در دنیای پیچیده امروز مستلزم برخوردار بودن فرد از دانش لازم در این زمینه می‌باشد. هر فرد در طول زندگی مراحل گوناگی را تجربه می‌کند که گذر سالم و مناسب از آن جهت رسیدن به مرحله بعد لازم است تا فرد دچار مشکلات عاطفی شدید نگردد. این مراحل عبارتند از نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی،سالمندی و در نهایت مرگ. فرد در هر یک از این مراحل مسایل و مشکلات خاص آن مرحله را تجربه می‌کند و اگراز دانش لازم جهت حل و فصل آنهابرخوردار نباشد از داشتن یک زندگی سالم و هنجار محروم خواهد بود.
هر چند با قاطعیت می‌توان دوران نوزادی و کودکی را مهمترین مرحله زندگی هر فرد دانست که شخصیت فرد در آن شکل می‌گیرد اما اهمیت دادن بیش از اندازه به این مرحله به منزله انکار اراده فرد و کم اهمیت دانستن شعور و بینش فرد برای جبران گذشته و ادامه صحیح و هدفمند مراحل بعد می‌باشد.
جهت کسب «دانش زندگی» راههای گوناگونی وجود دارد. ایجاد عادت مطالعه در خانواده و جامعه از جمله مفیدترین راههایی است  که فرد می‌تواند خود، زندگی را تجربه کرده و کلید حل مسایل خویش را خویشتن بیابد.
ایجاد انگیزه و نیاز به مطالعه در کسانی که برای حل مشکل خویش از مشاور و روان‌درمانگر طلب کمک می‌کنند نیز جزء وظایف این دسته از متخصصان می‌باشد.
 بلوغ عاطفی
زمانی می توانیم فردی را از لحاظ عاطفی بالغ بدانیم که فرد کلیه عواطف و احساسات خود را به درستی بشناسد و نحوه ابراز صحیح و کنترل آنها را بداند. افسردگی از جایی آغاز می‌شود که فرد عواطف خویش را به درستی نمی‌شناسد و نحوه کنترل و ابراز آنها را نمی‌داند، پس یا آنها را به شکل نادرست ابراز می‌کند و یا آنها را انکار و سرکوب می‌کند.
جهت پیشگیری و درمان این دسته از افسردگی‌ها ایجاد عادات مطالعه در خانواده و جامعه بسیار کارا و مطلوب است. انجام این امر در هرجامعه‌ای یکی از وظایف اصلی آموزش و پرورش و رسانه هایی چون مطبوعات و صدا و سیما است. در ایران متاسفانه این نهادها نه تنها نقش مثبتی در این زمینه ندارند بلکه به در بسیاری موارد با قرار دادن خوراکهای اطلاعاتی مسموم در اختیار مخاطبین، خود سد و مانعی می‌شوند در مقابل والدینی که خواستشان تربیت فرزندانی بالغ و سالم به لحاظ روانی‌است. اهمالکاری و نیز به روز نبودن علمی متخصصان و نداشتن قدرت مانور آنها در این رسانه‌ها نیز از جمله عواملی‌ست که موجب تزریق اطلاعات غلط و مضر به مخاطب از سوی عده‌ای است که توسط این نهادها به عنوان «کارشناس» معرفی می‌شوند.
 درمان افسرگی «برونزاد»:
از جمله روش‌های درمانی موثر در پیشگیری و بهبود افسردگی «برونزاد»، تلفیق رفتاردرمانی با درمانهای شناختی است. در هرجلسه که مدت‌زمان آن 45 تا 60 دقیقه است ابتدا آموزشهای رفتاری و شناختی هدفمندی به مراجع داده می‌شود و سپس مشاور و روان‌درمانگر جهت آگاهی خود از چگونگی پیشرفت روند مشاوره یا درمان و همچنین دادن بازخورد به مراجع تکالیفی به مراجع داده و ضرورت انجام این تکالیف را به وی گوشزد می‌نماید.
تعدادی از آموزش‌های موثر در پیشگیری و درمان افسردگی «درونزاد»
1    - آموزش نحوه به‌کارگیری تکنیک «توقف فکر»: در این تکنیک به مراجع آموزش داده می‌شود، با استفاده از یک محرک قوی، مثل داد زدن  «متوقف کن»، افکار اضطراب زا و مزاحم خود را متوقف کند.
2- آموزش «اظهار وجود»: آموزش اظهار وجود تکنیکی است که برای رفع اضطراب‌های حادث از روابط اجتماعی متقابل افراد بکار برده می‌شود. مثلا اضطراب ناشی از عدم توانایی فرد در ارائه عقایدش به دوستانش و یا دیگران، با این تکنیک به خوبی از بین می‌رود.
3- «ایفای نقش»: در این تکنیک رفتاردرمانگر، مراجع را به ایفای نقش معینی ترغیب می‌کند تا نوعی بصیرت نسبت به رفتار خود کسب کند و سعی کند رفتار آن نقش را به خود بگیرد.
4- آموزش شناسایی تفکرات و باورهای نادرست و جایگزین کردن باورهای صحیح
 تعدادی از تکالیفی که به مراجع داده می‌شود، عبارتند از:
1- بیرون رفتن از خانه و انجام پیاده‌روی تند به مدت 20 تا 40 دقیقه، در هر ساعتی از روز که مراجع راحت است و تمایل به انجام آن دارد.
2  - حمام روزانه
3  - استفاده از روش «توقف فکر» برای کنترل و کاهش افکار مسوم
4 -  نوشتن باورهایی که موجب آزار و بروز مشکل در مراجع می‌شود و تمرین جایگزینی باورهای صحیح در عمل
5 - «کتاب‌درمانی»: این روش می‌تواند برای آن‌دسته از مراجعانی که سواد خواندن و نوشتن و درک نسبی مطالب را دارند بسیار مفید باشد، ضمن این‌که استفاده از این تکنیک می‌تواند روند درمان را تسریع بخشد.
«کتاب‌درمانی» از جمله تکنیک‌هایی است که در کشور ما چندان پا نگرفته است. این روش زمانی می‌تواند کارا و سودمند باشد که روان‌درمانگر مهارت داشته باشد از میان خیل عظیم کتابهای روانشناسی و شبه روانشناسی، کتابی را به درستی برای کمک به مراجع، در دستیابی به بصیرت لازم جهت حل مسائل زندگی‌اش؛ انتخاب کند. لذا رعایت چند نکته در به‌کارگیری صحیح این تکنیک برای مشاوران و روان‌درمانگران ضروری‌ست.
1- درمانگر می‌بایست کتابی را که به مراجع معرفی می‌کند، با دقت مطالعه کرده باشد و تنها بر اساس عنوان کتاب یا آشنایی با نویسنده،مترجم یا ناشر، کتاب را معرفی نکند.
2- از مرتبط بودن موضوع کتاب با مسئله یا مشکل مراجع اطمینان حاصل کرده باشد.
3- کاربردی بودن موضوع کتاب برای کمک به مراجع را مدنظر قرار دهد. کتابهایی که موضوع آنها ریشه‌یابی و معرفی تئوری‌های درمانی و روانشناختی‌ست، علیرغم مفید بودن؛ برای معرفی به مراجع مفید نیستند
4- سطح سواد وتوانمندی مراجع در درک مطلب، در نظر گرفته شود.
یکی از منابعی که مشاوران و روان‌درمانگران جهت آشنایی با این تکنیک درمانی می‌توانند از آن استفاده کنند کتابی است به نام:«کتاب درمانی»، نوشته‌ی: عباس آریا و دکتر مصطفی تبریزی. این کتاب توسط انتشارات فراروان به چاپ رسیده است.

منابع:
روانشناسی مرضی (جلد2) نوشته ی:ایروین جی .ساراسون- باربارا آر.ساراسون
شیوه های درمانگری اضطراب و تنیدگی  نوشته ی: دکتر مسعود جان بزرگی – ناهید نوری


۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

بلوغ عاطفی (بخش دوم)




آرنولدلازاروس روانشناس بالینی آفریقای جنوبی که شهرت او در ابداع روان‌درمانی تلفیقی(رفتار- شناخت) می‌باشد، براین عقیده است که عوامل مختلفی با یکدیگر تعامل می یابند تا فردی به بلوغ عاطفی دست‌یابد و در این مسیر موانعی وجود‌دارد که موجب تداوم مشکلات می‌شود.این عوامل به شرح زیر است:
- اطلاعات غلط :
افراد در جريان يادگيری اجتماعی، باورها و فرضيه‌های متعددی درباره زندگی خود كسب می كنند. اگر اين باورها مولد و سودمند نباشد، منجر به مشكلات هيجانی می‌شوند. لازاروس چنين باورهايی را «اطلاعات غلط» می‌خواند. اين باورها باعث می‌شوند فرد از مسائل و مشکلات  اجتناب كند . اين افکار غير منطقی نه تنها به مشكلات هيجانی منجر می شود بلكه باعث تداوم مساله و توليد مشكلات ديگر می‌گردد.
- فقدان يا از دست دادن اطلاعات:
کمبود و نداشتن اطلاعات دو عامل اساسی است كه باعث می شود تفكرات خصوصی افراد منجر به مشكلات و اختلالات احساسی شود. با گمراهی، افراد انگاشته‌های اشتباهی در مورد زندگی و چگونگی آن ياد می‌آموزند. در خلال فرايند يادگيری اگر ما فرصت يادگيری از طريق تجربيات خود يا مشاهده و تقليد از ديگران را انكار كنيم، از ارضای نيازهای ضروری برای ادامه زندگی محروم می‌شويم. بعنوان مثال كودكانی كه تحت حمايت افراطی والدين بوده‌اند، وقتی كه به دنيای بزرگسالی وارد می‌شوند، نمی‌توانند در برابر مسائل رفتارقاطعانه ای از خود نشان دهند.

- عادتهای مضر:
رفتارهايی هستند كه بدون فكر كردن درباره آنها و در اثر تقويت‌های مثبت يا منفی در فرد ايجاد شده‌اند، مثل واكنش‌های بدنی در برابر اضطراب. فرد بايد نبست به اين عادتها آگاهی بيابد.
- تجارب تروماتيک يا آسيب زا
ـ فقدان يا از دست دادن خودپذيری
ـ تخريب روابط بين فردی
ـ واكنش‌های دفاعی
اينها عواملی هستند كه بصورت آگاهانه يا ناآگاهانه حفظ شخصيت فرد را تحت تاثير قرار می دهند. افراد ممكن است از آنچه از ديگران ياد می‌گيرند اطلاع نداشته باشند و همچنان از آنها ياد بگيرند. در نتيجه چنين تفكرات، احساسات و رفتارهایی به راحتی قابل تغيير نيستند و باعث می شوند كاركردن روی مشكلات فرد برايش سخت‌تر شود. در مجموع افراد می‌توانند از راههايی از قبيل نگهداری مشكل به جای حل آن و سرزنش كردن یکديگر به جای گفتگو استفاده كنند.
لازاروس براین اعتقاد است که شخصیت فرد دارای هفت بعد مختلف است که با یکدیگر در تعامل هستند:
-1 رفتار Behavior
این حوزه اشاره به رفتارهای آشکار دارد. شامل اعمال، عادتها، حرکات و واکنش های حرکتی که قابل مشاهده و اندازه گیری باشد.
-2عواطفAffects
این بعد به هیجانها، خُلق ها و احساسات اشاره‌دارد. مانند: اضطراب، پشیمانی، یأس، نومیدی، خشم و احساس گناه.
-3دريافت حسيSensation
این جنبه به پنج حس اساسی یعنی لامسه، چشایی، بویایی، بینایی و شنوایی اشاره دارد.
-4 تجسم يا تصوير پردازي ذهني Imagery
این وجه به شیوه‌هایی که ما خودمان را تصور و تجسم می‌کنیم می‌پردازد که شامل: رویاها، خیال پردازی‌ها و خاطرات روشن است.
-5شناختها Cognition
بینش‌ها، فلسفه‌ها، ایده‌ها و افکار و قضاوتهایی که ارزشهای بنیادی شخص، نظرات، دیدگاهها و عقاید انسان را تشکیل می‌دهند در این بخش قرار می‌گیرند.
-6روابط بين فردي Interpersonal relationship
این واژه اشاره به تعامل و واکنش های متقابل با دیگر افراد دارد، مانند خویشاوندان، عشاق، دوستان و همکاران.
-7دارو ـ زيست شناختي Drugs-biology
اين بعد شامل همه جنبه‌های فيزيكی است كه سلامت ما را تضمين می‌كند. از جمله رژيم غذايی، ورزش، خواب، تناسب اندام، داروهای مصرفی و جز آن .
لازاروس معتقد است که از میان این هفت بعد،تنها بعد عاطفی است که به طور مستقیم قابل دستکاری نیست ،لذا برای تغییر عواطف می‌بایست بر روی سایر وجوه شخصیت فرد کارشود.
وی می گوید: فکر ِ خوب موجب عمل ِخوب می‌شود و لذا فرد احساس خوبی خواهد داشت و به همین دلیل  رفتار خوبی از وی سرخواهد زد.
گلمن معتقد است افرادی که بر عواطف و زندگی عاطفی خود تسلط ندارند، درگیر کشمکش های درونی هستند که از توانایی آنان برای انجام کار متمرکز و تفکر روشن می‌کاهد. به اعتقاد او ما آموزش ابراز و کنترل صحیح عواطف را در دانش آموزان به تصادف واگذار کرده‌ایم که می تواند نتایج مصیبت باری به همراه داشته‌باشد. یک راه‌حل این معضل این است که نگرشی جدید به عملکرد مدرسه پیدا کنیم و مدرسه را محلی ببینیم که آموزش دادن به کل وجود دانش آموزان را هدف خود قرار می‌دهد؛ به عبارت دیگر در کلاس درس اندیشه و احساس را کنار هم بنشانیم.
از جمله دلایل عمده ای که به نظر می رسد باعث عدم بلوغ عاطفی برخی از دانش آموزان در محیط‌های آموزشی می‌شود این است که این دانش آموزان توانایی تحمل تنش را ندارند. دستخوش احساسات می‌شوند و نسبت به برخی از انواع محرکات که بر آنها تأثیر می‌گذارد، بی‌تفاوت هستند. اعمال این دانش آموزان با سن عقلی آنان مناسب نیست، آنها در جستجوی همدلی هستند، خودپسند و اهل دعوا، خود محور و پر توقع هستند و رفتارهای کودکانه دارند. این دانش آموزان توان سازگاری موثر با خود، اعضای خانواده، همکلاسی‌ها، جامعه و فرهنگ خویش را دارا نیستند.
دستیابی به بلوغ عاطفی از طریق آموزش در خانه و مدرسه امکان پذیر می‌باشد.
مراحل دستیابی به بلوغ عاطفی:
1-آگاهی فردی: اولین مرحله در رسیدن به بلوغ عاطفی، رشد آگاهی فردی است. آگاهی فرد نسبت به رفتارهای خاص یا عادات، عقیده یا الگوی تفکر مضر و یا مشکلات اجتماعی اولین مرحله در جهت تغییردادن آنهاست. افراد باید در هر یک از این موقعیت ها، عواطف خود را درک کنند و قبل از آن، آگاهی به فرد کمک می‌کند بفهمد که چگونه این عواطف نیاز به کنترل یا اصلاح دارند.
2- خود تنظیمی: وقتی فرد درک خوبی از خود و واکنش های عاطفی اش پیدا می کند، زمان اصلاح و تعدیل آنها فرا می‌رسد. این امر با زندگی روزمره و آنچه که به عنوان یک فرد اجتماعی انجام می‌دهد تداخل ندارد. روش رسیدن به این مرحله این است که فرد به تأخیر انداختن رضایت‌مندی را فرا بگیرد و با ناراحتی عاطفی که پیش می آید روبرو شده و با آن کنار بیاید.
3- انگیزه: درک از خود به فرد کمک می کند تا عمیق ترین اولویت‌های خود را بشناسد. شناختن این اولویت ها مهم است چون آنها شکل دهنده اساس هر انرژی و حرکت به سوی موفقیت هستند. شاید برخی انتخابها ساده‌تر باشند مثل انتخاب رشته تحصیلی اما گاهی اولویت‌های فرد فراتر از این مسایل می‌باشند. زمانی که فرد هدف خود را در زندگی یافت دارای انگیزه خواهد شد و می‌تواند علیرغم مشکلات و موانع موجود در جهت دستیابی به آن هدف، تلاش کند.
4 -همدلی: فرد با ادامه‌ی رشد به نقطه‌ای از حساسیت می‌رسد که می‌تواند با دیگران همدلی کند واین یعنی حس‌کردن احساسات دیگران و توانایی درک دیدگاه آنها.آنگاه فرد دارای ذهنی باز می‌شود و می‌تواند حس تفاهم را با مردمی با فرهنگها و پیشه های گوناگون یا از کشور و نژاد دیگر پرورش دهد.
5- مهارت‌های اجتماعی: تمام موارد فوق ابزاری هستند که به افراد در مشارکت با جامعه کمک می‌کنند. اکنون فرد قادر است به شکل بهتری روابط میان افراد را کنترل کند. و ایجاد رابطه با خانواده و دوستان برای فرد آسان تر می‌شود و می‌تواند موقعیت‌های کاری و اجتماعی را بهتر درک کند. او می تواند از این مهارت ها برای وارد شدن و هدایت مذاکرات، حل و فصل مباحثات و اختلافات استفاده کند و کار گروهی و مشارکتی را در موقعیت‌های زندگی خود افزایش دهد.
آنچه آموزش آن درمدارس می‌تواند به دانش‌آموزان کمک‌کند تا بتوانند عواطف خود را رشدو پرورش دهند عبارتند از:
آموزش مهارت‌های برقراری ارتباط، آموزش ابرازخشم به‌جای انکار، سرکوب یا ایجاد تنش، شناسایی عواطف، شناسایی باورهای غلط و جایگزین ساختن باورهای سالم به جای آن، آموزش کنترل نگرانی و اضطراب،آموزش دوستی و صمیمیت و...
چنان‌چه در مدارس علاوه بر توجه به رشد علمی آنان، رشد عاطفی آنان نیز مورد توجه قرارگیرد ،آنها در آینده‌ای نزدیک افرادی درجامعه خواهیم‌داشت که برای حل مسائل و مشکلات خود گفتگوی خردورزانه را برمی‌گزینند، توانایی کنترل و بیان درست احساسات خویش را دارا هستند، به حقوق سایر افراد درجامعه احترام خواهندگذاشت و منابع کنترل آنها کاملا درونی خواهدبود.

منابع:
- گلمن، دانیل. (1380). هوش هیجانی. ترجمه نسرین پارسا، چاپ اول، تهران: انتشارات رشد.
 - جان بزرگی، مسعود، و نوری، ناهید. (1382). شیوه های درمانگری اضطراب و تنیدگی. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)
 - ماسن، پاول هنری، و کیگان، جروم، و هوستون، آلتا کارول، و کانجر، جان جین وی. (1377). رشد و شخصیت کودک. (ترجمه مهشید یاسایی). چاپ سیزدهم، تهران: نشر مرکز.
 - وادزروث، باری جی. (1378). تحول شناختی و عاطفی از دیدگاه پیاژه. (ترجمه جواد صالحی فدری و سید امیرامین یزدی). مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی.
- پروچاسکا، جیمز او، و نورکراس، جان. سی. (1381). نظریه های روان درمانی. (ترجمه یحیی سید محمدی). تهران: رشد